مادرِ آقاجانِ خانه..

ساخت وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم  خیلی جدی مشغول کارش است.اصلا به من نگاه نمی کند. رنگ و لعاب چهره اش خیلی سنش را زیاد نشان میدهد. میگویم:خانم دکترم گفته باید این آمپولو زیر جلدی.... اجازه نمیدهد حرفم تمام شود: من به کارم وارد عزیزم..چشمانم روی لبهای به رنگ خون نشسته اش ثابت می ماند..حس میکنم عزیزم را دوست نداشت به من نسبت دهد..خب حتما نسبت به حجابم جبهه گرفته است.. سر آمپول را میشکند...محتویات آمپول را داخل سرنگ میکشد..سوزن سرنگ را به سمت آسمان نشانه میرود و چند قطره ای را میپاشاند بیرون. بی خیال نگاهش میکنم.. میپرسم:ببخشید میشود برایم یک صلوات بفرستید؟! بی خیال نگاهم می کند: ترسیدی؟! میخندم: نه الحمدلله..فقط میخوام ازین آمپول زدنهای توی شکم نتیجه خوب بگیرم. با تعجب میگوید:یعنی با یک صلوات فرستادن من شما نتیجه خوب میگیری؟ با آرامشی که برایم بی سابقه بود گفتم: توکل بر خدا..حتما..نتیجه دست خداست دوست دارم آرامش داشته باشم فقط. هیچی نگفت.. اما می دیدم که لبهایش تکان میخورند..چهره اش آرام بود.. موقع رفتن گفت:اگر ایمان داری که نتیجه میگیری پس حتما نتیجه میگیری.. پ.ن:شما هم برای آرامشم یک صلوات میفرس مادرِ آقاجانِ خانه.....ادامه مطلب
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : امیدوارم,امیدوارم همیشه لبخند,امیدوارم همیشه شاد باشی,امیدوارم همیشه شاد وسلامت باشی,امیدوارم همیشه,امیدوارم سال جدید,امیدوارم به انگلیسی,امیدوارم خوشبخت بشی,امیدوارم در سال جدید,امیدوارم در تمام مراحل زندگی, نویسنده : cvazohaa بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 14:13

بسم الله الرحمن الرحیم همانطور که چشمانم را به گنبد حرم امیرالمومنین دوخته بودم,دستش را کشیدم به سمت چادر فروشها. :بیاین همینجاست..خانمهای کاروان میگفتند این مغازه جنسهای خوبی دارد. کمی با من همقدم شد به سمت مغازه : مگر ما چادر لازم داریم؟! همیشه وقتی نمیخواست چیزی بخرد این مدلی میگفت.. گفتم : برای مادرتان..بدون سوغاتی که خوب نیست..حداقل فقط برای مادرتان.. از مغازه دست پر برگشتیم.. روز بعد یک چادر دیگر هم برای مادربزرگش خرید..مادرشان گفته بودند خب.. خیلی دوست داشتم من هم یکی از آن چادر مشکی هایِ حریراسودِ خوش قیمتِ نجفی را داشته باشم. اما نگفتم..یعنی فکر میکردم خودش باید بداند..اصلا شاید دیگر پول ندارد.. شب آخر..رفتیم زیارت وداع با حضرت امیر.. در راه برگشت به هتل یکی از آن چادر مشکی هایِ حریراسودِ نجفی مال من شد..یعنی خودش به دلش افتاده بود که برای من هم بخرد..یعنی من هیچی نگفتم..یعنی فروشنده آن چادر فروشیِ سرِ سوق الکبیر دلش خواست که بهترین چادرش را خیییلی ارزانتر از چادرهای دیگرش به ما بفروشد.. یعنی... مادرِ آقاجانِ خانه.....ادامه مطلب
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : به دلم افتاده امشب,به دلم افتاده امشب ستار,به دلم افتاده مادر,به دلم افتاده امشب ستار دانلود,به دلم افتاده ستار,به دلم افتاده امشب متن,مداحی به دلم افتاده مادر,به دلم افتاده اقا,به دلم افتاده مادر جواد مقدم,به دلم افتاده, نویسنده : cvazohaa بازدید : 21 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 14:13

بسم الله الرحمن الرحیم خواهرم میگفت چادرت را بدوز.. میگفتم : اجازه بده مادرش از حج برگردد.. میگفت: چادر تو چه ربطی به مادرِ همسرت دارد؟! خب..همه میدانستند که از بین سه چادری که خریده بودیم چادر من بهترین بود.. حاجی ها آمدند.. سه چادر را گذاشتم پیش روی مادر همسر.. آقا جان شروع کردند به توضیح دادن: این چادر را اول از همه برای شما خریدم مادر..این چادر را هم برای مادربزرگ اما ظاهرا خیلی خوش جنس نیست..این یکی را هم برای خانمم خریدم..ولی به احترام شما ندوخته تا شما هرکدام را پسندیدید برای خودتان بردارید.. چادر مرا کشیدند طرف خودشان : ممنونم پسرم.. چادری که خیلی کیفیت نداشت را برادشتند برای مادربزرگ(مادرشوهرشان) و چادری که از اول به نام ایشان بود رسید به من.. . . . تازه از کربلا برگشته بود..خانه مادرش بودیم..سر ساکش را باز کرد.. : مامان این چادر خدمت شما.. مادرش خوشحال بود و چادر را به دنبال مارکش زیر و رو میکرد. نگاهم به دستان آقاجان بود که شیئی را با احتیاط از ساکش خارج میکرد.. : تقدیم به شما..بهترین و جدیدترین نوع چادر دَر نجف.. و صدایش را کمی بلند تر کرد: به پاس اینکه چادرِ خوبت را دادی مادرِ آقاجانِ خانه.....ادامه مطلب
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : به دلم افتاده امشب,به دلم افتاده امشب ستار,به دلم افتاده مادر,به دلم افتاده امشب ستار دانلود,به دلم افتاده ستار,به دلم افتاده امشب متن,مداحی به دلم افتاده مادر,به دلم افتاده اقا,به دلم افتاده مادر جواد مقدم,به دلم افتاده, نویسنده : cvazohaa بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 18 آبان 1395 ساعت: 14:12

بسم الله الرحمن الرحیم  - وای خدایا شکرت...چقدر علم پیشرفت کرده..چقدر عقل آدمی رو به رشد و بهتر شدنه..به جای بمبهای شیمیایی آدم کش،داروهای خوب خوب میسازن.. -خدایا ممنون که به فکر همه بنده هات هستی..شکرت که از ما امتحانهای آسون میگیری..امتحان های خوب خوب..حتما بد مارو نمیخوای.. بروشور دارو را میخوانم..دارویی که به سختی پیدا کردیم نوشته: ..ماده موثره این فرآورده 75 واحد بین المللی (معادل 5/5 میکروگرم) فولیتروپین آلفا است.فولیتروپین آلفا به شیوه مهندسی ژنتیک از سلول های تخمدان همستر چینی فرآوری می شود. دلم میگیرد از این نوشته های داخل بروشور.. ⬆آن حرفهایم با خدا مادرِ آقاجانِ خانه.....ادامه مطلب
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cvazohaa بازدید : 29 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 5:44

بسم الله الرحمن الرحیمسوم راهنمایی بودم..همه توی حیاط دور هم نشسته بودیم و متناسب سنمان حرفهای مسخره می زدیم..هرکس می گفت که توی فکرش تا چند سالگی عمر میکند..یعنی چند سالگی می میرد..نوبت به من رسید..من گفتم : فکر میکنم تا 25 سالگی زندگی میکنم...آن روز چقدر عدد25 برایم دور و دست نیافتنی بود..و حالا..امروز.. من..ضحی..25 ساله شده ام..چقدر سخت است باور اینکه گام به گام به مرگ نزدیک تر می شوم..مطابق فرموده ی مولا امیرالمومنین علیه السلام...* آه..مِن قِلّت الزّاد و طول الطریق و بُعدِ السفر و عظیمِ المَورِد... مادرِ آقاجانِ خانه.....ادامه مطلب
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cvazohaa بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:31

بسم الله الرحمن الرحیم

دیشب آقاجانِ فاطمه مطهره آمده خانه با یک کیسه عیدی دخترانه (: برای عید غدیر.

ست آینه و شانه دخترانه در چند رنگ مختلف..

میگویم پس عیدی آقا پسرها کو؟!

میگوید: پسرها شکلات عیدی بگیرند دخترها ازین جینگولک ها..

قشنگ معلوم است دختر و پسر را به یک اندازه دوست دارد مگر نه؟!
مادرِ آقاجانِ خانه.....
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cvazohaa بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:31

بسم الله الرحمن الرحیم جشن ولادت دعوت بودم.. ولادت امام هادی.. به قمری اگر حساب کنم همچین روزی بود. شنیده بودم امام هادی برای خانه خوب واسطه بین ما و خدا هستند! فکر میکنم سند خاصی نداشته باشد بیشتر یک حسِ دلی است.. متوسل شدم به امام هادی برای خانه خوب.. خانه ای که بزرگ باشد..بشود توی آن روضه گرفت.. خانه ای که آشپزخانه و حمامش داخل حیاط نباشد..که کل زمستان سرماخورده نباشی.. خانه ای که طبقه بالای یک اوراقی لوازم ماشین در حاشیه خیابانی شلوغ و مردانه! نباشد.. جشن ولادت دعوت بودم.. ولادت امام هادی.. آقاجانِ بچه ها زنگ زد و گفت : میتونی تا سه روز دیگه وسیله هارو جمع کن مادرِ آقاجانِ خانه.....ادامه مطلب
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cvazohaa بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:31

بسم الله الرحمن الرحیم زن خوبی است.. به من احترام می گذارد.. مرا دوست دارد.. برایم گاهی هدیه میخرد.. جلوی پایم می ایستد.. تا جلوی در آسانسور بدرقه ام میکند.. مادر آقاجانِ خانه را می گویم..مادر بزرگ بچه ها.. اَمّا... منتظر اَمّایش نباشید.. شیطان منتظر است گویا.. پس با خودم تکرار میکنم.. زن خوبی است.. به من احترام میگذارد.. مرا دوست دارد.. برایم گاهی هدیه میخرد.. جلوی پایم می ایستد.. تا جلوی در آسانسور بدرقه ام میکند.. مادر آقاجانِ خانه را می گویم..مادر بزرگ بچه ها.. عمرشان پربرکت.. مادرِ آقاجانِ خانه.....ادامه مطلب
ما را در سایت مادرِ آقاجانِ خانه.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cvazohaa بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 8 مهر 1395 ساعت: 17:31